جرمت بزرگ بودنت بود ،بلندای سطح اندیشه ات ،راضی به زندگی نبودی در سطح پایین ،دلت خوش نبود به هر قیمتی زندگی کنی .

به بالاها نظر داشتی ،زندگی را جور دیگر می دیدی ،خنده ات می آمد دل خوش کنک های کوچک دنیا را،

مقام ،قدرت ،لذت های دنیا حریف تو نشدند ،آخر مگر تو با آن همه عظمت ،از بزرگی و متانت ،از دانش و تفکر می توانستی راضی باشی به بازیچه های کودکان

چه سخت بود زندگی تو با بزرگسالان کوچک و چه سخت بود توضیح واقعیت ها و حقایق  به آنها .

خانواده ات  بزرگ بودند که توانستند تحمل کنند ،آنچه از حوزه تحمل آدمی خارج است.

دوستانت سیر نمی شدند از وجود نورانی تو ،آنقدر نوشیدند از چشمه نورانیت که  توانستند  بمانند تا آخر.

تو آسمانها را می نگریستی ،حریفانت چشم در انگشتان تو داشتند

وقتی رفتی باز نفهمیدند تو را ، خانواده ات را ،نگاه می کردند به سان دلسوزان .

نمی توانستند بفهمند که باید بگریند برای خویش .

حق داشتند ،چون  اندیشه شان راه نمی برد به آن بالاها ،دنبال گندم بودند  و گوشت  . پایین بود توقعشان از زندگی .

رفتند ،نیست شدند ،حذف شدند .

اما تو ماندی ولی هنوز تنها، چون درد  دیرین نان هنوز بزرگترین درد  انسانها ست.

تو  می مانی تا آخر .

اما امید که تنها نمانی .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tamika Carlos دانلود آهنگهای عاشقانه و غمگین دبیرستان هدی ۱ هدیه رود نیل سنگاج شهر سوال بر بال اندیشه ها مجله گل و بلبل